۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

غم

غم دستشو میذاره رو گلوت...
اینقدر فشار میده...
وجودتو درد میگیره...
کم کم بی حس میشی... فک میکنی الان میمیری و راحت میشی
غم، دستشو بر میداره، میذاره چنتا نفس بکشی که نمیری...
دوباره فشار میده...
غم خیلی نامرده!

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

یخ


مثل تکه ای یخ در ظهر تابستان
قطره قطره اشکانم،
 از وجودم میکاهد...
تمام می شوم کم کم

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

داروشناسی

برای درمان سردرد ناشی از گریه زیاد؛ مقادیری یخ را در پارچه بپیچید و در طرفین سر (شقیقه) قرار دهید.


پ.ن. اثبات تجربی

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

دردناکترین چیزها

صب از خواب پاشی! و رو گوشیت یه sms باشه : «تسلیت میگم» همین! بعد تو اصن ندونی بابت چیه! بعد تو کل زمانی که شماره طرف رو بگیری و بپرسی... هر چی عزیز داشتی تو نگاهت میمیرن... خیلی دردناکه! خیلی

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

دوستان یا فرزندان

حس پدری را دارم که فرزندانش او را دوست ندارند!
 فرزندانی که برایش دل می سوزاند و نگرانشان است و برایشان هر تلاشی می کند تا شاد باشند...
حس خوبی نیست

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

دوستان عزیز یه خواهش (آگهی) گودری

دوست عزیزی که این خطوط رو میخونی! یه خواهش:
اگه  ترجیح می دادی به دنیا نمیومدی و دوست نداری که به دنیا اومدی لایک بزن.
پ.ن. از این که این آگهی رو شر می کنین که ببینیم چی به چیه ممنون همتونم.

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

کودکی من به نقل از زن داداشم

حسین از بچگی به شدت جدی بود... من که با داداشش ازدواج کردم چهار سالش بود. من خیلی با بچه ها خوب بودم و زود رفیق می‌شدم... ولی با حسین اصلا و ابدا! کشتم خودمو یه کلمه باهام حرف نزد! یه سری هم پدرشوهرم اینا یه ماشین کنترلی خریدن دادن من که بهش بدم... بازم هیچ اثری نکرد؛ وقتی رفته بود خونه باباش ازش پرسیده بود :«اه چه ماشین خوشگلی... کی بهت داده؟» اونم گفته: «من که می‌دونم شما خریدین دادین بهش که بهم بده! پس واسه چی می‌پرسین»
هیچوقت ندیدم بازیای بچگانه بکنه! فقط منچ و بعدشم تفنگ‌بازی! البته نه این تفنگ بازیای کیو کیو کنانا! با تفنگ بادی رو حیاط! البته زورش نمی‌رسید ماشه رو بکشه! و کمکش می‌کردم...